این هم از شاملو

 روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد،
ومهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت.
روزی که کمترین سرود
بوسه است...
وهر انسان
برای هر انسان برادری ست،
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند،
قفل افسانه یی ست،
و قلب،
برای زندگی بس است.

روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است...
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی!

روزی که آهنگ هر حرف زندگی ست...
تا من به خاطر آخرین شعر، رنج جستجوی قافیه نبرم!

روزی که هر لب ترانه یی ست...
تا کمترین سرود بوسه باشد،

روزی که تو بیایی برای همیشه بیایی...
ومهربانی با زیبایی یک سان شود،

روزی که ما دوباره برای کبوتر های مان دانه بریزیم...
و من آن روز را انتظار می کشم،
حتی روزی که...
دیگر نباشم.
                          

ناکجا آباد

قومی مـتـفـکرند اندر ره دین
قومی به گمان فـتاده در راه یقین
میترسـم از آن که بانـگ آید روزی
کای بیخبران راه نه آنست و نه این

در کارگـه کوزه‌گری رفـتـم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خـموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه فروش

از تن خشک شاخه ها، توقع جوانه نیست
اسب نفس بریده را، طاقت تازیانه نیست
از گل چهره سوخته، طراوتی طلب نکن
برای رفع تشنگی، تکیه به تشنه لب نکن

نظر شما چیه ؟

“ رسیدن به عشق حقیقی مثل دیدن ماهه !‌ می شه ماه رو هم توی آسمون دید و هم روی آب توی حوض! چرا برای دیدن ماه به خود ماه نگاه نمی کنیم؟! چرا حتما باید سرمون رو بندازیم پایین و روی آبی رو نگاه کنیم که ممکنه بواسطه ی یه وزش نسیم ماه رو ازمون بگیره؟! آره! باید سر رو بلند کرد! به خودش نگاه کرد! به ماه نگاه کرد! ماهی که حتی طوفان هم نمی تونه اونو از ما بگیره!‌ چه برسه به یه وزش نسیم! ”