دف را بگیر دف بزن ای ناز! دف بزن
دف دف ددف ددف دددف باز دف بزن
آتش! سیاوشانه به تو دل نهاده ایم
تاانتهای نقطه ی پرواز دف بزن
دف روزگارهاست شهیدان دست تو ست
ما شاهدیم شاهد این راز دف بزن
لبخند سیلی است تبسم کمی بخند
لبخند گشته باز چه غماز دف بزن
در غربت است ... شهر غروبیست بی شکوه
سرماست انتهاست در باز! دف بزن
پایانمم! ددف دددف می نمی دفد
پا شو برقص ای همه آغاز دف بزن
تا ماه دف بگیرد و« او» «تو » «تو» «من» شود
باری بگیر ... حل شود این راز....
دف بزن
( با الهام از شعر دف دکتر براهنی)
« سروده ی میثم مهرنیا/ دانشجوی زبان وادبیات فارسی /ورودی ۸۰»