بیاد مرحوم فریدون مشیری



::
باور نداشتم که گل آرزوی من
با دست نازنین تو بر خاک اوفتد
با اینهمه هنوز به جان م ی پرستمت
بالله اگر که عشق چنین پاک اوفتد

می بینمت هنوز و به دیدار واپسین
گریان درآمدی که : فریدون خدا نخواست
غافل که من بجز تو خدایی نداشتم
اما دریغ و درد، نگفتی چرا نخواست

بیچاره دل خطای تو در چشم او نکوست
گوید به من :‌هر آنچه که او کرد خوب کرد
فردای ما نیامد و خورشید آرزو
تنها سپیده ای زد و آنگه غروب کرد

بر گور عشق خویش شباهنگ ماتمم
دانی چرا نوای عزا سر نمی کنم؟
تو صحبت محبت من باورت نبود
من ترک دوستی ز تو باور نمی کنم!

پاداش آن صفای خدایی که در تو بود
این واپسین ترانه تو را یادگار باد
ماند به سینه ام غم تو یادگار تو
هرگز غمت مباد و خدا با تو یار باد

دیگر ز پا فتاده ام ای ساقی اجل
لب تشنه ام، بریز به کامم شراب را
ای آخرین پناه من، آغوش باز کن
تا ننگرم پس از رخ او آفتاب را

بیاد مرحوم فریدون مشیری

                    

از اون حرفها

http://www.thedaf.com/ 
ببینید
سفارش بدید
وقتی بدستتون رسید
به ما هم نشون بدید
         
                  

ضد حال نامه

راست می‏گویی؟ نمی‏دانی تو منظورم هنوز؟
پس چرا گفتی که می‏بخشید معذورم هنوز؟
عاشقت بودم همین! حالا بگو مفهوم بود؟
عاشقت هستم ! همین حالا پر از شورم هنوز
باز کن دفترچه‏ی ِ آن خاطراتِ دور ِدور
با رسولان ِ غزل چون آیه مستورم هنوز
همچو جیحون در میان ِ جلگه‏ها جاری شدی
ماهی کوچک چه شد؟ ای ماه ِ پرنورم هنوز!
من گذشتم از بسی پلهای ِ پشتِ سر خراب
باز از چشم ِ تو صدها حادثه دورم هنوز
قد کشیدی چون دماوند از میان ِ ابرها
ای نسیم ِ مهربان! در تپه ماهورم هنوز
مقصد ِ ما برکه و دریاچه یادم هست نیست
سایه ساری جُسته‏ام اینجا که مجبورم هنوز
اختیار ِ این میان‏رودان ِ حسرت دستِ توست
اشک می‏بارد تو می‏گویی که مغرورم هنوز