فرسود پای خود را چشمم به راه دور
تا حرف من پذیرد آخر که :زندگی
رنگ خیال بر رخ تصویر خواب بود.
دل را به رنج هجر سپردم، ولی چه سود،
پایان شام شکوه ام.
صبح عتاب بود.
چشمم نخورد آب از این عمر پر شکست:
این خانه را تمامی پی روی آب بود.
پایم خلیده خار بیابان .
جز با گلوی خشک نکوبیده ام به راه.
لیکن کسی ، ز راه مددکاری،
دستم اگر گرفت، فریب سراب بود.
خوب زمانه رنگ دوامی به خود ندید:
کندی نهفته داشت شب رنج من به دل،
اما به کار روز نشاطم شتاب بود.
آبادی ام ملول شد از صحبت زوال .
بانگ سرور در دلم افسرد، کز نخست
تصویر جغد زیب تن این خراب بود.
علی
چهارشنبه 10 دیماه سال 1382 ساعت 05:03 ب.ظ
منم تا چن وقت پیش فکر می کردم تا مریم هست زندگی باید کرد. حالا مریم رفته ولی من دارم بازم زندگی می کنم. موندم تو حکمت قضیه.
علی عزیز..واقعا قشنگ بود...................
مرسی از اینکه همیشه بدیدن من میای
رسیدن به خیر!
سلام عجبی وبلاگ شما هم درست شد
بابا بلاگ اسکای خراب بود وگر نه ما براه بودیم
یه سری به بلاگ اسپات میزدی