یاد

طوفان سهمناک به یغما گشود دست

می کند و می ربود و می افکند و می شکست

لختی تگرگ مرگ فرو ریخت، سپس

طوفان فرو نشست

 

بادی چنین مهیب نزیبد بهار را

کز برگ و گل برهنه کند شاخسار را

در شعله های خشم بسوزاند این چنین

گل را و خار را

 

اکنون جمال باغ بسی محنت آور است

غمگین تر از غروب غم انگیز آذر است

بر چشم هر چه می نگرم در عزای باغ

از اشک غم تر است

 

آن سو بنفشه ها همه محزون و خسته اند

در موج سیل تا به گریبان نشسته اند

لب های باز کرده به لبخند شوق را

در خاک بسته اند

 

آشفته زلف سنبل، افتاده نسترن

لادن شکسته، یاس به گل خفته در چمن

گل ها، شکوفه ها بر خاک ریخته

چون آرزوی من

 

مادر که مرد سوخت بهار جوانیم

خندید برق رنج به بی آشیانیم

هر جا گلی به خاک فتد یاد می کنم

از زندگانیم

نظرات 5 + ارسال نظر
مسعود دوشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 11:28 ق.ظ http://www.mimic.blogsky.com

سلام عزیز مرسی که به من سر زدی وبلاگ زیبایی داری موفق باشی باز بیا

سارا دوشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 12:21 ب.ظ http://beautylonelysky.persianblog.com

سلام دوست خوبم....مرسی از محبتت.....هنوزم شعرات قشنگه...

بانو دوشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 01:04 ب.ظ http://banoo.blogsky.com

سلام..

خیلی قشنگه. و خیلی هم خوندنی.

زندگی خیلی عجیبه.

موفق باشی

مهدی دوشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 08:20 ب.ظ http://mmsa.persianblog.com

سلام
ممنون از اظهار لطفتان

مجتبی سه‌شنبه 4 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 01:48 ب.ظ

یادت نره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد