بدون شرح

دیدی ای دل که غم عشق دگر باره چه کرد

چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت

آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد

اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار

طالع بی شفقت بین که درین کار چه کرد

برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر

وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد

ساقیا جام میم ده که نگارنده عیب

نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد

بدون شرح

ای دوست
با مهربانی با آن رفتار کن تا نشکند

حدیث عشق

حدیث عشق من و تو
  حدیث ابر بهار 
  به من چه می رسد ای دوست 
  از این همه غم وزاری
  تو از قبیله لبخند 
  من از قبیله اندوه 
  فضای فاصله صد آه 
  فضای فاصله صد کوه 
  تو از قبیله لیلی ،آه، من ازقبیله مجنون 
  تو از سپیدی و نوری
 من از شقایق پرخون 
  تو از قبیلة‌دریا من از نژاد کویرم 
  همیشه تشنه و غمگین ، همیشه بی تو اسیرم 
  حدیث عشق من و تو حدیث ابر بهاری 
 از این همه غم وزاری
 به من چه می رسد ای دوست از این همه غم وزاری

شعر : پرویز وکیلی