دل و دین و عقل و هوشم همه را به آب دادی ز کدام باده ساقی به من خراب دادی دل عالمی زجا شد چو نقاب بر گشودی دو جهان بهم برآمد چو بزلف تاب دادی همه کس نصیب دارد ز نشاط و شادی اما به من غریب مسکین غم بی حساب دادی
بازای و دل تنگ مرا مونس جان باش دین سوخته را محرم اسرار نهان باش زان باده که در میکده عشق فروشند ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک جهدی کن و سر حلقه رندان جهان باش