دل و دین و عقل و هوشم همه را به آب دادی
ز کدام باده ساقی  به من خراب دادی
دل عالمی  زجا شد  چو نقاب بر گشودی
دو جهان بهم برآمد  چو بزلف تاب دادی
همه کس نصیب دارد  ز نشاط و شادی اما
به من غریب  مسکین غم  بی حساب دادی

ای دوست قبولم کن و  جانم بستان

بعد از یه سفره کوتاه باز برگشتم

بازای و دل تنگ مرا مونس جان باش
دین سوخته را محرم اسرار نهان باش
زان باده که در میکده عشق فروشند 
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سر حلقه رندان جهان باش

 حضرت حافظ