از گل خاتون به مهبانو
این نکته درست است که من اغلب خانه نیستم
بین خودمان باشد
همیشه سرکوفت تو را به من زده اند، خواهر!
با این همه، من هم پاس پدرم را داشته ام.
اما مرا نه دغدغهء نام و ننگ بود
و نه پرواى خلق
(خلقى که پندنامهء کحتسب و موبد را از برمى کنند)
تو از من چه بیشتر داشتى؟
گنجى که بخشیدى و بکارتى که نگه داشتى!
ماه بکو و گل شکوفا
خانه دختران دو مرد تنها –
تنهاتر از خدا!

پدرم مى فرمود:
"خوبرویان گشاده رو باشند ..." 1
(راستى را جرات داشتى با سرورت مزاح کنى؟
من داشتم!)
ما عمرمان را در خدمت دو شاعر بى پایان سر کردیم
دو پاره استخوان که سرانجام
شستیم با گلاب و نهادیم زیر خاک؛
چه یادگار از آنان ماند
جز دو کتاب کهنه که از عطر خاک مخمور است؟

من منتظر نماندم گنجور شاه بکوبد در سرایم را
به کوچه رفتم و همدست خلق
هدیهء دربار را چپاول کردیم؛
چقدر باید مى ماندم
در خانهء غم آورى که پدرم را گرفت؟!
از تهمت عوام هم باکم نبود، خواهر خوشنام!
پسندد:
انکار تو
یا رفتار مرا ...

یادشان مى ماند
دخت فردوسى مهبانو را
دختر سعدى گل خاتون را