دیدی ای دل که غم عشق دگر باره چه کرد

چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت

آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد

اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار

طالع بی شفقت بین که درین کار چه کرد

برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر

وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد

ساقیا جام میم ده که نگارنده عیب

نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد

 جواب شعر کوچه فریدون مشیری :

بی تو طوفان زده دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چه سان می گذری
غافل از اندوه درونم
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر گذر کردی و رفتی
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تو ندیدی
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم
دگر از پای نشستم
گوئیا زلزله آمد
گوئیا خانه فرو ریخت سر من
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
برنخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی
تو همه شعر و سرودی
تو همه بود و نبودی
چه گریزی ز بر من که زکویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی ، نتوانم
بی تو من زنده نمانم ، نتوانم

« هما میرافشار »

بدون شرح

هنوز یه چیزی کم دارم

حسی مث دلواپسی

حس دوباره گم شدن

یه جایی پشت بی کسی

هنوز به فکر گفتنم

به فکر زیر و رو شدن

اما یه چیزی کم دارم

برای قصه گو شدن

می خوام دوباره تب کنم     گر بگیرم ، نفس   نفس

با  یک  ترا نه  گل     کنم     تازه بشم ، همین وبس

اما یه چیز ی  کم  دارم       چیزی به رنگ چشم  تو

غم  غر یب   یک  سفر        غم   قشنگ   چشم  تو

می خوام دوباره گم بشم

تو کوچه های بچگی

می خوام منم تازه بشم

قد بکشم ، راس راسکی

می خوام منم سر بزنم

از ته بی حوصلگی

به سبزی خاطره ها

به سرخی دیوونگی

از تو غزل سرا بشم

از من من جدا بشم

وقف ثانیه ها بشم

خود خود خدا بشم

اما برای عاشقی

هنوز یه چیزی کم دارم

تا ته خواب خوب تو

قدم قدم بد می یارم ...

    « شهیار قنبری »