برتر از پرواز

.دریچه باز قفس بر تازگی باغ ها سر انگیز است
.اما ، بال از جنبش رسته است
.وسوسه چمن ها بیهوده است
.میان پرنده و پرواز ، فراموشی بال و پر است
: در چشم پرنده قطره بینایی است
.ساقه به بالا می رود . میوه فرو می افتد.دگرگونی غمناک است
.نور ، آلودگی است. نوسان ، آلودگی است. رفتن ، آلودگی
.پرنده در خواب بال و پرش تنها مانده است
.چشمانش پرتوی میوه ها را می راند
.سرودش بر زیر وبم شاخه ها پیشی گرفته است
.سرشاری اش قفس را می لرزاند
.نسیم ، هوا را می شکند: دریچه قفس بی تاب است


کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست ...

واعظان کاین جلوه در محــراب و منبر میکنـــند

چون بخلوت میـــــــروند آن کار دیگر میکنـــــند

مشکلی دارم ز دانشمنــــــد مجلس باز پرس

توبه فــــرمایان چرا خود توبه کمتر میکنـــــــند

گوییـــــــــــــا باور نمیــــــــــــــدارند روز داوری

کاین همـــه قلب و دغل در کار داور میکنـــــند

بنده پیــــــــــــر خراباتم که درویشــــــــــان او

گنج را از بی نیـــــازی خاک بر سر میکنــــــند

یارب این نو دولتــان را با خر خودشان نشـــان

کاین همه ناز از غلام ترک و اســـتر میکنــــند

بر در میخــــانه عشق ای ملک تسبــیح گوی

کاندر آنجــــــــا طینت آدم مخـــمر میکنـــــــند

حسن بی پایان او چنــــدانکه عاشق میکشد

زمره دیگر به عشق از غیب سر بر میکنــــــند

ای گدای خانقـــــــه بر جه که در دیر مغـــــان

میدهنــــــــــد آبی و دلهـــا را توانگر میکنــــند

خانه خالی کن دلا تا منــــــــزل سلطان شود

کاین هوسناکان دل و جان جای لشکر میکنند

صبحدم از عــرش میآید خـــروشی عقل گفت

قدسـیان گویی که شعــر حافظ از بر میکنـــند

 

آفتاب پشت پنجره ها

صبح خیال داد ز کف آفتاب را
رویا شکست شیشه شیرین خواب را
با چشمه زلال بگو رفت آنکه داشت
قدر صدای زمزمه پای آب را
از او بهشت هشت کتابست یادگار
گل رفت و ما زکف ندهیم این گلاب را
سهراب سایه بود ولی در بهار عشق
می کاشت پشت پنجره ها آفتاب را
سهراب نور بود ولی در تمام عمر
از چهره بر نداشت حریر حجاب را
در خلوت سکوت به خورشید راه یافت
افراشت بر فراز سحر شعر ناب را
با رنگ گونه، گل را شکوه داد
بر لوح جان سپرد گل انتخاب را
گاهی به روی صفحه آب روان جوی
تصویر می نمود گذشت شباب را
گاهی بگوش کوچک گلبرک می سپرد
نجوای دلخراش شب اضطراب را