بدون شرح

رویاهای من  من  قریه ایست  قدیمی ،   تو مشتی سایه اما صمیمی
قریه من به جای فولاد چشمه رو می پرستید ، چشمه رو می پرستید
قریه  من  خوب  و   صمیمی  ،  دلچسب   و   زیبا   شعری   صمیمی
اما دستی زرد             آمد ز دوزخ         آتش زد بر این        قریه من
با مشتی فولاد   چشمه رو دزدید   بردش به سایه   دادش به خورشید
قریه من رویای من بود
اون چشمه خوب دنیای  من بود  ،        اون چشمه خوب دنیای من بود .  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد