از ما به مهربانی یاد آرید

از ما چنان که باید و شاید
کاری نرفته است

اینک که پای رفتنمان نیست
بی تاب و بی توان
یعنی که تاب نیست،
توان نیست
هنگام برگذشتنمان نزدیک
دیگر زمان ماندنمان نیست
تنها
چشم امید ما به شما مانده ست
ای سروهای سبز جوان
ای جنگل بزرگ جوانان سروقد

گفتیم با بطالت پدر از بیم
بیعت نمی کنیم و
نکردیم

اما بر جمع ما چه رفت
که مفتون شدیم و راه
راندیم بر تباه

دیدیم
اینجا نه رستگاری
که هول زار تباهی بود
پایان سر به راهی

آری، دریغ، عقربه ی ساعت زمان
راهی به بازگشت ندارد

اینک رسیده ساعت ما،
تنها
چشم امید ما به شما مانده ست
ای سروهای سبز جوان
ای جنگل بزرگ جوانان

تا استوارتر به بر آئید
و همصدا بسرائید:
« ما سروهای سبز جوانیم
در چار فصل سال
سرسبز و سرفراز می مانیم»
چشم امید ما به شما مانده ست

گر ابرهای تیره سفر کردند
و نور روشن فردا را دیدید
از ما به مهربانی یاد آرید
از ما که در تمام شب عمر
در جستجوی نور سحر پرسه می زدیم

در خاطر آرزوی ما را
بسپارید
از ما به مهربانی
یاد آرید!

از حمید مصدق

نظرات 3 + ارسال نظر
سپيده دوشنبه 28 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 10:30 ق.ظ

ما هميشه به ياد شماييم استاد اما کيه که قبول کنه مرسی که بهم سر زده بودی . منتظرم تا بعد /

هدی دوشنبه 28 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 12:14 ب.ظ http://poonechi.persianblog.com

اینجا که خوب مشروحه ....تو و حمید مصدق و یه عالمه چیز دیگه ....خوبه ...دلت بدون شرح نباشه !!!

بهروز وثوق دوشنبه 28 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:48 ب.ظ http://vosogh.blogsky.com

سلام
شعر قشنگی بود
به من هم سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد