یک چشم من در غم دلدار گریست
چشم دگرم حسود بود و نگریست
چون روز وصال آمد و راه بستند
گفتم نگریستی ، نباید نگری

روزها رفتند و من دیگر
خود نمی دانم کدامینم!
آن من سر سخت مغرورم
یا من مغلوب دیرینم؟

                                      الهه مهر تولد مبارک

تراو

در آ، که کران را برچیدم، خاک زمان رفتم، آب "نگر" پاشیدم.
در سفالینه چشم ، "صدبرگ" نگه بنشاندم، بنشستم.
آیینه شکستم، تا سرشار تو من باشم و من. جامه نهادم. رشته گسستم.
زیبایان خندیدند، خواب "چرا" دادمشان، خوابیدند.
غوکی می جست، اندوهش دادم، و نشست.
در کشت گمان، هر سبزه لگد کردم. از هر بیشه ، شوری به سبد کردم.
بوی تو می آمد، به صدا نیرو، به روان پر دادم، آواز "در آ" سر دادم.
پژواک تو می پیچید، چکه شدم، از بام صدا لغزیدم، و شنیدم.
یک هیچ ترا دیدم، و دویدم.
آب تجلی تو نوشیدم، و دمیدم.

در آ، که کران را برچیدم، خاک زمان رفتم، آب "نگر" پاشیدم.
در سفالینه چشم ، "صدبرگ" نگه بنشاندم، بنشستم.
آیینه شکستم، تا سرشار تو من باشم و من. جامه نهادم. رشته گسستم.
زیبایان خندیدند، خواب "چرا" دادمشان، خوابیدند.
غوکی می جست، اندوهش دادم، و نشست.
در کشت گمان، هر سبزه لگد کردم. از هر بیشه ، شوری به سبد کردم.
بوی تو می آمد، به صدا نیرو، به روان پر دادم، آواز "در آ" سر دادم.
پژواک تو می پیچید، چکه شدم، از بام صدا لغزیدم، و شنیدم.
یک هیچ ترا دیدم، و دویدم.
آب تجلی تو نوشیدم، و دمیدم.