باز کن از سر گیسویم بند
پند بس کن, که نمی گیرم پند
در امید عبثی دل بستن
تو بگو تا به کی آخر, تا چند
از تنم جامه برون آر و بنوش
شهد سوزندة لب هایم را
تا به کی در عطشی دردآلود
به سر آرم همه شب هایم را
خوب دانم که مرا برده ز یاد
من هم از دل بکنم بنیادش
باده ای, ای که ز من بی خبری
باده ای تا ببرم از یادش
شاید از روزنة چشمی شوخ
برق عشقی به دلش تافته است
من اگر تازه و زیبا بودم
او زمن تازه تری یافته است
شاید از کام زنی نوشیده است
گرمی و عطر نفس های مرا
دل به او داده و برده است ز یاد
عشق عصیانی و زیبای مرا
گر تو دانی و جز اینست, بگو
پس چه شد نامه, چه شد پیغامش
خوب دانم که مرا برده ز یاد
زآنکه شیرین شده از من کامش
منشین غافل و سنگین و خموش
زنی امشب ز تو می جوید کام
در تمنای تن و آغوشی است
تا نهد پای هوس بر سر نام
عشق توفانی بگذشتة او
در دلش ناله کنان می میرد
چون غریقی است که با دست نیاز
دامن عشق ترا می گیرد
دست پیش آر و در آغوشش گیر
این لبش, این لب گرمش ای مرد
این سر و سینة سوزندة او
این تنش, این تن نرمش, ای مرد
سلام! متاسفانه هميشه راهی شيرين تر از انتقام هست...!
chera moteasefane
شعرت را با چشم دیدم و لمس کردم/.
ای زن! چه بگویم که سکوتم بلندتر و مهیب تر است
کاشکی همه اونی بودن که می گفتن . اما اين کاشکی ثمر نداره پس از اين جور ادما بايد انتقام گرفت . تا بعد ( راستی بابت بازگشاييه دوباره تبريک )