کبوتر

یه کبوتر سفیدم، به نوکم یه برگ زیتون!

خسته از پرواز ممتد، روی اقیانوسی از خون!

دیگه هیچ جایی نمونده ، واسه ختم خسته‌گی‌هام!

هر کسی تو فکر من بود، شد شکار تیربارون!

 

هر جا رفتم ، برق چاقو رو سر ثانیه افتاد!

خون آدما شتک زد روی پیراهن جلاد!

پر پروازمُ بستن، توی هر شهرُ دیاری!

همیشه صدای شورش، بی‌صدا شد لب فریاد!

 

در به در تر از ستاره، تو شب ابری دنیا!

زیر رگبار حقیقت ، می‌پرم به سمت رؤیا!

دنبال جایی که خاکش با حصارُ مرز غریبه‌س!

جایی که عاشقا نیستن، توی چنگ دیکتاتورها!

 

مقصد پروازم این‌بار، نه جنوبه ، نه شماله!

مقصدم خود تو هستی! نگو آزادی خیاله!

شونه‌تُ یه آشیون کُن، برای شکسته‌بالیم!

مُشتتُ گره کُن! عاشق! نگو ما شُدن محاله!

 

برای نفس کشیدن، صد دفعه نگو: اجازه!

نفس تو باید از شب، برج خاکستر بسازه!

این تبسم سیاهُ بگیر از صورت جلاد!

طرف کبوترا باش، وقتی نیش چاقو بازه!

 

در به در تر از ستاره، تو شب ابری دنیا!

زیر رگبار حقیقت ، می‌پرم به سمت رؤیا!

دنبال جایی که خاکش با حصارُ مرز غریبه‌س!

جایی که عاشقا نیستن، توی چنگ دیکتاتورها! ٱ

 

 

یغما گلرویی

 ۲۴ / آذر /1382