برخیز و می بریز که پاییز میرسد
بشتاب ای نگار ، که غم نیز میرسد
یک روز در بهار وطن سرخوش و کنون
دور از دیار و یارم و پاییز میرسد
ساقی به هوش باش که بیهوشی ام دواست
افسوس ، باده ، خاطره انگیز میرسد
تا بزم هست ، جمله حریفند و هم نفس
هنگام رزم ، کار به پرهیز میرسد
تا یاد میکنم ز اسیران در قفس
اشکی به عطر و نغمه درآمیز میرسد
گر میوه ی امید نیامد به دست ما
دست شما به در دل آویز میرسد
برخیز و موج را به نگون ساری اش ببین
دریادلا ! که نوبت آن خیز میرسد
از حالا نشستی به پای پاییز؟
که اینطور!