آهسته گام
از شب زمین آمد
و بر زمین
جای پای عشق دمید
دمی بر آسمان عطش ایستاد
دمی به خواهش باران رقصید
زمان میان پناه و گریز
گم بود
فضای ساقه تناور شد
و راز روشن هستی
در اوند ها لمید
و باد پیچکان باغ را
به سفره های پویایی خواند
و سقف تماشا عریان شد
در انتهای سبز راه
صدای ترکش تنهایی
جوانه را شکفت
ستاره ها رویید
و شب شکوفه شد
آهسته گام
از شب زمین آمد
و امتداد گیاهی تنش
.نشانی نور را پرسید
فرامرز سلیمانی

سلام
در حالی که خود نور او را دعوت به رویش نموده بود ...
و انتظار صبح فردا را می کشید تا به او سلام کند .
سربلند بمونی و ایرونی .
سلام. شعر بسيار زيبايی رو انتخاب کردی. آبی باشی و آفتابی.
... من
خود نیز به دنبال او
...
سلام............