رؤیا

باز من ماندم و خلوتی سرد
خاطراتی ز بگذشته ای دور
یاد عشقی که با حسرت و درد
رفت و خاموش شد در دل گور
روی ویرانه های امیدم
دست افسونگری شمعی افروخت
مرده ئی چشم پرآتشش را
از دل گور بر چشم من دوخت
ناله کردم که ای وای, این اوست
در دلم از نگاهش, هراسی
خنده ای بر لبانش گذر کرد
کای هوسران, مرا می شناسی
قلبم از فرط اندوه لرزید
وای بر من, که دیوانه بودم
وای بر من, که من کشتم او را
وه که با او چه بیگانه بودم
او به من دل سپرد و بجز رنج
کی شد از عشق من حاصل او
با غروری که چشم مرا بست
پا نهادم بروی دل او
من به او رنج و اندوه دادم
من به خاک سیاهش نشاندم
وای بر من, خدایا, خدایا
من به آغوش گورش کشاندم
در سکوت لبم ناله پیچید
شعلة شمع مستانه لرزید
چشم من از دل تیرگی ها
قطره اشکی در آن چشم ها دید
همچو طفلی پشیمان دویدم
تا که درپایش افتم به خواری
تا بگویم که دیوانه بودم
می توانی به من رحمت آری
دامنم شمع را سرنگون کرد
چشم ها در سیاهی فرو رفت
ناله کردم مرو, صبر کن, صبر
لیکن او رفت, بی گفتگو رفت
وای بر من, که دیوانه بودم
من به خاک سیاهش نشاندم
وای بر من, که من کشتم او را
من به آغوش گورش کشاندم

روزهای من

کفشهای کودکی به پا
تمام راه را دویده ام
ولی باز هم دیر رسیده ام
سالن های دراز
دیوار های خط خطی
و تخته سیاه
سهم من باز هم نیمکت آخر است
مشق های حساب همه بی جواب
و باز هم جریمه ها جریمه ها.........
و مداد من نوکش شکسته است
************
زنگ خورده است
ولی من سال هاست
پشت این نیمکت نشسته ام
و مشق می کنم
دفتر مشق من
پرنده می شود
هزار هزار پرنده سپید در آسمان....
چرخ می زنم چرخ می زنم
در حیاط مدرسه
دور می شوم
از درختهای خاطره
دور می شوم
‌‌‌ ***********
تمام روزها تمام لحظه ها را
مو به مو گشته ام
کفش ها یم کجاست؟؟؟
آن ها را کجا جا گذاشته ام؟؟؟؟