هنوز اینجا جوانی دلنشین است

هنوز اینجا نفسها آتشین است

خودمو بخواب میزنم
تا که بخواب به بینمش
.او را ، کسی را که دوستم می داشت
در نبودش حس سمجی
متصل از من می پرسد : کو ! کجاست؟!؟!؟!
نه این که عزیز نبود ، که هست
نه اینکه رفیق نبود ، که نیست!
برای آن نشانه ی بین راه که باهم آمدیم
آن روزهای جوانی که با او بسر شد
با او خاطرات این دل زخمی گره خورده
!. .با صدا و نگاه سبزش
خنده های قشنگش درد و دریغای عشق است

ماه و سنگ


اگر ماه بودم
به هر کجا که بودم
سراغ ترا از خدا می گرفتم
وگر سنگ بودم
به هر کجا که بودم
سر رهگذار تو ، جا می گرفتم
اگر ماه بودی به صدناز
شاید
شبی بر لب بام من منشستی
وگر سنگ ،  به هر کجا که بودی
مرا می شکستی ،‌ می شکستی

                                         فریدون مشیری