ترا من چشم در راهم


ترا من چشم در راهم شبانگاهان
که می گیرد در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
؛وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم
 
ترا من چشم در راهم

شباهنگام ، در آن دم ، که هرجا ، دره ها چون مرده ماران خفتگان اند
در آن نوبت که بند دست نیلوفر به پای سر و کوهی دام
گرم یادآوری یا نه ، من از یادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم
   
نیما یوشیج


اینم بخاطر اونیکه خودش میدونه چقدر دلم براش تنگ شده

...همدلی کو؟ تا شوم همراه او
...سر نهم هرجا که خاطر خواه او
...شاید از این تیرگی ها بگذریم
ره بسوی روشنایی ها بریم

فریدون مشیری

دل من جام لبریزازصفابود
ازاین دلها ،‌‌ ازاین دلهاجدابود
شکستندش به خودخواهی شکستند
خطا بود آن محبتها خطابود

فریدون مشیری