The Secret

From the realm of sea
With maternal love
Rushed to sandy shores,
Water.

Round the sand she turned
Washed away the gloom
Off its dusty face,
Water.

Of the sand dwellers,
I am not aware,
What the sandy shore
Told the tender wave.
That to kill herself,
Time and time again
Hit her head against
Rock and stone and sand,
Water.

Fereydoon Moshiri

مرغ آفتاب

ای مرغ آفتاب

،با خود مرا ببر به دیاری که همچو باد

،آزاد و شاد پای به هرجا توان نهاد

گنجشک پر شکسته ی باغ محبتم

؟تا کی در این بیابان سر زیر پر نهم

با خود مرا ببر به چمنزارهای دور

.شاید به یک درخت رسم نغمه سر دهم

من بی قرار و تشنه ی پروازم

تا خود کجا رسم به هر آوازم

     فریدون مشیری

مرگ نازلی

.ازلی! بهار خنده زد و ارغوان شکست
.در خانه،زیر پنجره گل داد یاس پیر
!دست از گمان بدار
!با مرگ نحس پنجه میفکن
بودن به از نبودن شدن، خاصه در بهار
:نازلی سخن نگفت
سرافراز
دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت
! نازلی! سخن بگو
مرغ سکوت ،جوجه مرگی فیجع را
درآشیان به بیضه نشسته ست
:نازلی سخن نگفت
چو خورشید
از تیرگی برآمدن و در خون نشست و رفت
نازلی سخن نگفت
نازلی ستاره بود
یکدم درین ظلام درخشید و جست و رفت
نازلی سخن نگفت
نازلی بنفشه بود
داد و
!مژده داد: زمستان شکست
.و رفت

شاملو