رویاهای من من قریه ایست قدیمی ، تو مشتی سایه اما صمیمی
قریه من به جای فولاد چشمه رو می پرستید ، چشمه رو می پرستید
قریه من خوب و صمیمی ، دلچسب و زیبا شعری صمیمی
اما دستی زرد آمد ز دوزخ آتش زد بر این قریه من
با مشتی فولاد چشمه رو دزدید بردش به سایه دادش به خورشید
قریه من رویای من بود
اون چشمه خوب دنیای من بود ، اون چشمه خوب دنیای من بود .