فرصت

 :چون به دیدار دوست می روی
دیدار را دریاب
‌ کسی چه می داند؟
شاید فرصتی دیگر دست ندهد
آنگاه پشیمانی سودی نخواهد داشت
درست همان گذشته نشکفته است که آزارت می دهد
همان چیزی که می خواهی بگویی و نمی توانی
کسانی هستند که آرزو دارند به کسی بگویند
دوستت دارم
و سالها دو دلند و این را بر زبان نمی رانند
روزی می رسد که او رفته است
و عاشق می گرید و فریاد می کند
...نتوانستم به او بگویم دوستش دارم 
 
بر گرفته شده از وبلاگ شور عشق


بدون شرح

رویاهای من  من  قریه ایست  قدیمی ،   تو مشتی سایه اما صمیمی
قریه من به جای فولاد چشمه رو می پرستید ، چشمه رو می پرستید
قریه  من  خوب  و   صمیمی  ،  دلچسب   و   زیبا   شعری   صمیمی
اما دستی زرد             آمد ز دوزخ         آتش زد بر این        قریه من
با مشتی فولاد   چشمه رو دزدید   بردش به سایه   دادش به خورشید
قریه من رویای من بود
اون چشمه خوب دنیای  من بود  ،        اون چشمه خوب دنیای من بود .