ضد حال نامه

چقدر بده که آدم یک دوست خوب داشته باشه و نتونه باهاش حرف بزنه...درسته که سکوت سرشار از ناگفتنیهاست اما خیلی چیزها را هم باید گفت و هم باید شنید...
خیلی سخته که حرف همدیگر را نفهمیم...
....
خیلی ناراحت کننده است...
وقتی که یه دوست خوب را از دست میدی...
انگار که...

اول قنبری یا مصدق

رستنی ها کم نیست،
من و تو کم بودیم...
خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم!

گفتنی ها کم نیست،
من و تو کم گفتیم...
مثل هذیان دم مرگ از آغاز چنین در هم و بر هم گفتیم!

دیدنی ها کم نیست،
من و تو کم دیدیم...
بی سبب از پاییز جای میلاد اقاقی ها را پرسیدیم!

چیدنی ها کم نیست،
من و تو کم چیدیم...
وقت گل دادن عشق روی دار قالی بی سبب حتی پرتاب گل سرخی را ترسیدیم!

خواندنی ها کم نیست،
من و تو کم خواندیم...
من وتو ساده ترین شکل سرودن را در معبر باد با دهانی بسته واماندیم!

من وتو ...
خم نه و در هم نه و کم هم نه ...

می باید با هم باشیم...

من وتو حق داریم
در شب این جنبش نبض آدم باشیم،
من و تو حق داریم
که به اندازه ما شده با هم باشیم،

...گفتنی ها کم نیست.

شهیار قنبری
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
دشتها نام تو را می گویند
کوهها شعر مرا می خوانند
کوه باید شد و ماند،
رود باید شد و رفت،
دشت باید شد و خواند.

در من این جلوه اندوه ز چیست؟
در توا ین قصه پرهیز- که چه؟
در من این شعله عصیان نیاز،
در تو دمسردی پاییز– که چه؟

حرف را باید زد!
درد را باید گفت!
سخن از مهر من و جور تو نیست.
سخن از
متلاشی شدن دوستی است،
و عبث بودن پندار سرورآور مهر...

سینه ام آینه ای ست،
با غباری از غم!
....
من چه می گویم، آه...
با توا کنون چه فراموشیها،
با من اکنون چه نشستنها، خاموشیهاست.

حمید مصدق

این هم از شاملو

 روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد،
ومهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت.
روزی که کمترین سرود
بوسه است...
وهر انسان
برای هر انسان برادری ست،
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند،
قفل افسانه یی ست،
و قلب،
برای زندگی بس است.

روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است...
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی!

روزی که آهنگ هر حرف زندگی ست...
تا من به خاطر آخرین شعر، رنج جستجوی قافیه نبرم!

روزی که هر لب ترانه یی ست...
تا کمترین سرود بوسه باشد،

روزی که تو بیایی برای همیشه بیایی...
ومهربانی با زیبایی یک سان شود،

روزی که ما دوباره برای کبوتر های مان دانه بریزیم...
و من آن روز را انتظار می کشم،
حتی روزی که...
دیگر نباشم.