من مدتی است ابر بهارم برای تو
باید ولم کنند ببارم برای تو
این روزها پر از هیجان تغزّ لم
چیزی بجز ترانه ندارم برای تو
جان من است و جان تو،امروز حاضرم
این را به پای آن بگذارم برای تو
از حدّ «دوست دارمت» اعداد عاجزند
اصلاًنمی شود بشمارم برای تو
این شهر در کشاکش کوه و کویر و دشت
دریا نداشت دل بسپارم برای تو
من ماهیم تو آب،تو ماهی و من آفتاب
یار منی و مثل تو یارم برای تو
با آن صدای ناز برایم غزل بخوان
تا وقت مرگ حوصله دارم برای تو
علی
سهشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1382 ساعت 02:42 ب.ظ
فریاد نمیزنم
نزدیکتر میآیم
تا صدایم را بشنوی
علی
سهشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1382 ساعت 02:26 ب.ظ
عشق است...
باز این ترانهها را عشق است
رخش سرخ بادپا را عشق است
عشق، درگیر غروب درد است
بازهم طلوع ما را عشق است
آی! از خانهی زخم و گریه
غربت بغضگشا را عشق است
آی! از آب و هوای بی عشق
بادبان ناخدا را عشق است
اهل بیمرزترین دریا باش
آی! اهل همهجا را عشق است
از غزلباختگان میترسم
شعرهای بیهوا را عشق است
ای قشنگ سازها، آوازها
روزهای بیعزا را عشق است
علی
سهشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1382 ساعت 02:22 ب.ظ