راز


آب از دیار  دریا
با مهرمادرانه
آهنگ خاک می کرد
بر گرد خاک می گشت
گرد ملال او
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورده
سری به ستگ می زد
خود را هلاک می کرد


شعر از : زنده یاد فریدون مشیری

حال من بی تو


ین حال من است بی تو
بغض غزلی بی لب
افتاده ترین خورشید
زیر سم اسب شب

این حال من است بی تو

دلداده تر از فرهاد
شوریده تر از مجنون
حسرت بدلی در باد
پیدا شو که می ترسم
از بستر بی قصه
پیدا شو نفس برده
می ترسه ازت غصه

بی وقفه ترین عاشق
موندم که تو پیداشی

بی تو همه چیز تلخه
باید که تو هم باشی

شعر از : بابک روزبه

دریااااااااااااااااااااااا

به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دل رو دریا کردم و دادم بدستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست