و شکستم و دویدم و افتادم

درها به طنین های تو واکردم
هر تکّه نگاهم را جایی افکندم، پر کردم هستی ز نگاه

بر لب مرداب، پاره لبخند تو بر روی لجن دیدم، رفتم

به نماز

در بن خاری، یاد تو پنهان بود، پاشیدم به

جهان

بر سیم درختان زدم آهنگ ز خود روییدن، و به خود

گستردن

.و شیاریدم شب یکدست نیایش، افاشندم دانه راز

و شکستم آویز فریب

.و دویدم تا هیچ. و دویدم تا چهره مرگ، تا هسته هوش

،و فتادم بر صخره درد. از شبنم دیدار تو تر شد انگشتم

لرزیدم

.وزشی می رفت از دامنه ای، گامی همراه او رفتم

.ته تاریکی، تکه خورشیدی دیدم، خوردم، و ز خود رفتم

و رها بودم

سهراب سپهری

در آن لحظه

در آن پر شور لحظه

،دل من با چه اصراری ترا خواست

، و من میدانم چرا خواست

و می دانم که پوچ هستی و این لحظه های پژمرنده

،که نامش عمر و دنیاست

 .اگر باشی تو با من، خوب و جاویدان و زیباست


مهدی اخوان ثالث

پرواز را به خاطر بسپار

دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ایوان می روم و انگشتانم را

بر پوست کشیده شب می کشم

چراغهای رابطه تاریکند

چراغهای رابطه تاریکند

کسی مرا به آفتاب

معرفی نخواهد کرد

کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار

. پرنده مردنی است

فروغ فرخزاد