برای تو و خویش چشمانی آرزو میکنم که چراغ ها و نشانه ها را در ظلماتمان ببیند... گوشی که صداها و شناسه ها را در بی هوشی مان بشنود... برای تو و خویش روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیرد... و زبانی که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد... و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است ، سخن بگوییم     
شعر از : مارگوت بیکل

بدون شرح

خودت را به راحتی زیر دست و پا نینداز. یادبگیر کوتاه و مودبانه " نه " بگوئی

بدون شرح

الا ساقی من امشب مستِ مستم
ولی جامی دگر دارم به دستم

گِل ما را خدا  با  می‌ سرشته
به تقدیرم چنین رمزی نوشته

من امشب هفت خط جام هستم
ببخشایم خدایا مستِ مستم

من از بوی صراحی گشته مخمور
دمی سنگین دلی در جذبه و شور

چو مستان گِرد گشته دور ساقی
بماند یکنفر در دور، باقی

من امشب حال و کِیفم رو به راه است
دلم چون یوسفی در بند چاه است

سری مست و غزلخوان دارم امشب
تبی در تن پریشان دارم امشب

مرا در سرهوای کوی یار است
به هر جا می‌روم نقش نگار است

ولی یکدم سکون خفتنم نیست
مدد ساقی توان گفتنم نیست

 اگر باید مِیی مردانه نوشم
زدست پاک آن دُردانه نوشم

م اشتاد