شکست ترانه

.میان این سنگ و آفتاب ، پژمردگی افسانه شد
.درخت ، نقشی در ابدیت ریخت
.انگشتانم برنده ترین خار را می نوازد
.لبانم به پرتو شوکران لبخند می زند
 این تو بودی که هر وزشی ، هدیه ای نا شناس به دامنت
می ریخت ؟
. و اینک هر هدیه ابدیتی است
 این تو بودی که طرح عطش را بر سنگ نهفته ترین چشمه کشیدی ؟
. واینک چشمه نزدیک ، نقشش در خود می شکند
. گفتی نهال از طوفان می هراسد
 !و اینک ببالید ، نو رسته ترین نهالان
.که تهاجم بر باد رفت
.سیاه ترین ماران می رقصند
! و برهنه شوید، زیباترین پیکرها
.که گزیدن نوازش شد

بدون شرح


گویند لحظه ی است روئیدن عشق
                            آن لحظه هزاران بار تقدیم تو باد

در سفر آن سوها

.ایوان تهی است ، و باغ از یاد مسافر سرشار
:در دره آفتاب ، سر برگرفته ای
.کنار بالش تو ، بید سایه فکن از پا در آمده است
.دوری، تو از آن سوی شقایق دوری
در خیرگی بوته ها ، کو سایه لبخندی که گذر کند ؟
از شکاف اندیشه ، کو نسیمی که درون آید ؟
.سنگریزه رود ، برگونه تو می لغزد
.شبنم جنگل دور، سیمای ترا می رباید
.ترا از تو ربوده اند، و این تنهایی ژرف است
.می گریی، و در بیراهه زمزمه ای سرگردان می شوی